Tuesday 20 August 2013


چشم زخم های قارونی در ایلام ما


چند وقت پیش در یکی از شهرستانهای استان تصادفی در ورودی شهر رخ داد که کلی کشته داد.کشته شدگان اتفاقا اعضای یک خانواده ی شهید بودند. در مراسم فاتحه اینها شنیدم که خیلی ها می گفتند: " بینسه چمو" یا همان چشم زخم معروف.بعضی ها هم می گفتند: حقشان بوده.کلی مردم را "دق دار " می کردند.چوب خدا صدا ندارد و از این حرفها
من باز بر حسب اتفاق این خانواده را می شناختم. مرحوم پدرشان – که خدایش بیامرزد- کشاورزی ساده بود و در عین حال " دوزله زن" قهاری هم بود.به گفته مردم همیشه در سر زمین عده ای را جمع میکرد و برایشان دوزله می زد و آنها هم دست می گرفتند و مشغول چوپی میشدند.باز از این منظر خدایش بیامرزد که همیشه مردم را شاد میساخت.
خانم و بچه های آن مرحوم هم زندگی ساده کشاورزی داشتند و هیچکدامشان تحصیلات دانشگاهی نداشت.
یک روز بنده خدا دنبال آهن پاره های باقی مانده از تانکهای عراقی بوده یا هر چیز دیگری – خدا ببخشد ما را که اگر این هم باشد گناهی نکرده است من هم بودم از اینکارها میکردم که کردم- پایش به یکی از مین های باقی مانده از جنگ برخورد میکند و شهید می شود.یحتمل حدس زده اید قصه در کدام شهر ایلام می گذرد. 
بنیاد شهید زیر بار ثبت ایشان در لیست شهدا نمی رود به این بهانه که ایشان بصورت غیر قانونی و در خارج از محدوده قانونی تردد برای جمع آوری آهن آلات و آلومینیم و روی و اینها رفته و شهید محسوب نمی شود.تازه خلاف هم کرده است که چشم پوشی می کنیم.همه ی مطلعین و افراد محلی می دانند که واقعیت هم همین بوده ولی بهرحال ایشان در اثر مین های باقی مانده از زمان جنگ کشته شده است و خانواده پرتعداد و مستمندش چه گناهی کرده اند و چه کسی زندگی آنها را در آینده تامین می کند؟
مادر خانواده با هووشمندی و پشتکار و با وساطت جمعی افراد ذی نفوذ فامیل و حتی با اتراق در درب منزل مسئول ثبت شهدا در بنیاد شهید ، آنها را متقاعد – شما بخوانید مجبور- می کند ایشان هم جزو شهدا باشند که یک مستمری مختصری گیر بچه های یتمیمش بیاید. تا اینجا هر آدم منصفی حق را به ایشان می دهد حتی اگر مسلم باشد مقصر کشته شدن خود شخص شهید بوده است.
بعد از ثبت نام ، مادر خانواده که آدم هوشمندی بوده ، بچه ها را ترغیب به درس خواندن و گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه می کند.این را هم می دانیم که امتیاز کنکور این عزیزان به اندازه ای بود که اگر فقط حوصله می کردند و کیک و آب میوه را میل می کردند و دست به ورقه نمی زدند قبولیشان مسلم بود که گاهی دیده شده ناپرهیزی کردند و کلی تست منفی زده اند و کار را خراب کرده اند.خلاصه که دختر و پسر راهی دانشگاههای ملی می شوند و با مدارک لیسانس بر می گردند.
در دوره ای که اینهمه جوان تحصیلکرده بیکار شهر ، قلیانیها را اشغال کرده اند و با انواع تحقیر و شماتت از جانب خانواده و دوست و آشنا و همسایه روبرو هستند به جرم بیکاری و علافیی که خودشان عمدتا هیچ تقصیری در آن ندارند دختر و پسر این شهید مخیر می شوند به انتخاب شغل از بین چند گزینه. دختر خانواده یادم نیست چکاره شد اما اینقدر مهم شد که در آن جو مردسالارانه خفن ، کاندید شورای شهر شد و باز یادم نیست رای آورد یا نه!
پسر هم مدتی در فرمانداری عهده دار یک پست سیاسی شد که آن را معمولا به افراد بسیار با تجربه و مسنی می دادند که کار را خراب نکند.پسر از آنجا خوشش نیامد و فرستادندش به بانک.مدتی کارمند ساده بود و بعد چند سال شد رئیس شعبه و این بار لقب حاجی را هم یدک می کشید ، همانطور که هم مادر و هم خواهر هم حاجیه خانم شده بودند.
تا اینجای ماجرا شاید خیلی ها اشکال خاصی نبینند بجز مسئله اشتغال آنها در فضایی ناعادلانه و غیر رقابتی که اگر فقط همین بود همه عادت به تحمل دارند.
داستان قارون را احتمالا همه شنیده اند اما چیزی که خیلی ها دقت نکرده اند اینست که خداوند قارون را بخاطر ثروت فراونش مجازات نکرد ، حتی به خاطر این نبود که از مال حلال فراهم شده یا نه و حتی بخاطر این نبود که به فقرا کمک میکرد و خمس و زکات و سهم امام میداد یا نه که البته اشاره ای به آن نشده است.قرآن دلیل مجازات قارون را به رخ کشیدن ثروت و مکنت و جبروت و خدم و حشمش به خلق الله بدبخت و بیچاره اعلام می کند و لاغیر.همه ی آن آه هایی که فقرا از ته دل به آسمان می فرستادند جمع شدند و قارون را به قعر زمین فرستادند.شاید اگر الان بود همه می گفتیم قارون " بیسه چمو"
نقل است خانواده که وضعشان خوب می شود و دختر و پسرها هم حاجی می شوند حاجیه ، دانسته یا ندانسته وارد مرحله به رخ کشیدن ثروت و پست می شوند.شاید بگویید حالا یک ریاست بانک در یک شهر کوچک مرزی چی هست که به رخ کشیدن داشته باشد.دارد برادر من دارد.اگر شما هم مانند آن همه جوان دختر و پسر تحصیلکرده بیکاری باشید که حسرت آبدارچی شدن هم به دلشان مانده است و هنوز مجبورند پول تو جیبی از بابا ننه بگیرند ، تصدیق می فرمایید که دارد.
حاجیه خانم مادر در" پرسه ها " فقط با دست و آرنج آویزان در هوا با بقیه خانمها صحبت می کند که صدای جلینگ و جلینگ النگوهای تا مفرق را به رخ بقیه بکشد و همه ی اینها را از باعرضگی و لیاقت ذاتی پسران و دختران کارمندش می داند نه اجیانا ماجرای مین و "روه کوانه"(همان روی و آهن و آلومینیم کهنه)
حاجی پسر می رود دختر از شهر دیگری میگیرد که دختران شهر را لایق همسری خود نمی بیند.ماشینهایی سوار می شود که همیشه جزو اولینها در شهر هستند .
حاجی دختر را نمی دانم چگونه و به چه شکل چه چیزی را به رخ می کشد.
در شهر خانواده های شهید دیگری هم هستند که دختر و پسرشان دکتر مهندس شدند ، اما مردم به یاد می آورند که خانواده قبل از شهادت پدرشان هم تجملاتی داشته اند در حد این شهر کوچک و هم بچه ها در مدرسه درسخوان بوده اند و همیشه جزو شاگرد اول دومها و البته بچه تبل هم اگر داشته اند الان هم دکتر مهندس نشده است.نمونه اش خانواده شهیدی که دو دخترش دکتر شده اند و یکیشان زن یک نوشت افزار فروشی ساده شده است و بدون کمترین به رخ کشیدن نه مال و دارییش و نه دکتریش به مردم خدمت می کند.
اما حاجی پسر را - که الان فوت کرده و به رحمت خدا رفته به همراه مادر و چند نفر دیگر از اعضای خانواده که خدایشان بیامرزد- همه ی همکلاسیهایش در این شهر به یاد دارند که همیشه خدا جزو تنبل ترین ها بوده است.همین هم بقیه را عذاب می دهد که اگر آنها هم مثل خانم دکترهای مثال قبلی در مدرسه شاگرد اول دوم بودند پز دادنشان قابل تحمل تر بود.
خدا را شاهد میگیریم که بسیاربسیار بسیار ناراحت هستم از این حادثه تلخ و برایشان بارها فاتحه هم خوانده ام و هدف از نوشتن این وجیزه – به قول مدیر مسئول کیهان – نه این بوده که مثل بعضیها از این حادثه اظهار خوشحالی کنم و ... که بیشتر دوست دارم این هشدار را به بقیه خانواده های شهدا و ... عزیزی بدهم که همه ی ما مدیون فداکاری پدرانشان هستیم و خواهیم بود اما این دلیل نمی شود که بعضی رفتارهای ناشایست را هم نبینیم. از امتیازهای ناعادلانه استخدامی گرفته تا همین به رخ کشیدن ها.
واقعیت هم اینست که همچنانکه جلوی دهن مردم را نمی شود گرفت جلوی چشم زخم آنها را هم نمی شود گرفت پس حداقل برای حفاظت خودشان بعضی رفتارها را تعدیل کنند.هیچکس مخالف دادن مستمری و تحت پوشش قرار گرفتن خانواده های شهدای دلاور نیست که اگر به دین هم کار نداشته باشیم از مردانگی به دور است اما در این شرایط بیکاری شدید ، بی عدالتی در این حوزه را نه به نفع خود خانواده های شهید می دانم و نه به نفه هیچکس دیگری.
آگهی استخدامی زده می شود که یک یا دو نفر را برای شغلی ساده – مثلا رانندگی یا نگهبانی یا هرچیز دیگری- می خواهند.بیست هزار نفر تحصیلکرده و غیر تحصیلکرده کلی مطالعه می کنند و هزینه می پردازند و در امتحان شرکت می کنند.آخر سر می بینند دو نفر از خانواده های شهدا و جانبازان و ... انتخاب شده اند.بدون اینکه نمره ها را اعلام کنند و بدون اعلام هیچ جزئیات دیگری.حتی اگر آن دو نفر از خانواده های مزبور حقیقتا هم نمره های اول و دوم را آورده باشند به نظرم برای رفع شبهه باید ریز کل نمرات همه را با کپی پاسخنامه ها در یک سایت انتشار دهند که اینهمه سرخوردگی پیش نیاید و رشادت های پدران دلاور اینها را با یک مدیریت غلط و بی سلیقه هدر ندهیم .
نتیجه اینکه بجای اینکه این خانواده ها در دل مردم محبوب شوند مورد غضب قرار بگیرند.

No comments:

Post a Comment